هیچ چیز مثل چرخیدن موسیقی دور سرم و پراکنده شدنش تو هوا منو از خود بی خود نمیکنه ...
مثل یه رقص منسوخ شده توی یه غار نقاشی شده ی صد هزار ساله ... با اینکه تاریکه ... چشمات جایی رو نمی بینن ولی رنگ ها تو هوا پخش میشن و دورت میچرخن ... باهات می رقصن
بدون هیچ رابطی میشه به اون مرحله ای رسید که درهم آمیخته بشی ...حل بشی و گم بشی بین نت ها و فراز و نشیب های یک ریتم مست کننده ...
و پرواز رقص گون دور یک آتش قرمز و نارنجی و گاهی بنفش داشتن ... اوج موسیقی و ندانستن و سوختن ... و سوختن و سوختن با بنفش و نارنجی آتشی که دیگرسوزاننده نیست ...
+ آی آدم ها - سهیل نفیسی