Draw Your Swords

Let's Not F*** Around

Draw Your Swords

Let's Not F*** Around

بی خیال عنوان!

دست و پا میزنم

دست و پا میزنم و میدانم چه کسی هستم ... در حد خودم گناهکارم و این وسط یک ریاکار تمام عیارم ...

و این احساس گناه خر خر گلویم را درآورده ...انگار غرق شوی و ریه پر شود از آب شور ... سوزش و خفگی در یک لحظه

فکر اینکه در نوع خودت هیولایی پشت نقاب انسانی،  یک دم ولت نکند و بشود موریانه ی سمجی که تک تک نورون های مغزت را گاز می زند و کم کم ادراکت تیره و تار میشود و بعد و بعد ... فراموشی میگیری .... و بعدش هم میشوی یک مترسک احمق ....

یک زوال عقل کامل در مثلا اوج جوانی ...

و میدانم ... یعنی مطمئنم  که این وسط همه ی داشته ها و نداشته هایم را از دست داده ام شدم یک پوسته ی توخالی 

و ... و .... و ... هولم نکنید ... میدانم میدانم یعنی یادم رفته و اگر یک روزی لکنت زبان گرفتم گله مند نشوید ...

و تو را به مقدساتتان نگویید تلاش نکردم ... قضاوتم بکنید تا هر قله ی قافی که میخواهید ولی حق ندارید قضاوتتان را توی صورتم بپاشید ....

خودم میدانم چه هستم و که هستم ... پس برچسب های چندش چسبناکتان را برای راننده ی تاکسی غرغروی سر چهارراه نگهدارید.... 

و بعضی چیزها دست خودم نبوده .... قسم میخورم که نبوده ... توجیه نمیکنم ... حتی اگر توجیه باشد فقط شکلش این شکلیست ... یعنی زرورقش توجیه باشد داخلش نیست ... خودم قبلا بازش کردم ... به خدا میدانم که نیست...

قول میدهم درستش کنم ... بعدش هم که درست شد آرزو میکنم ... نه ... نه ... آرزو نه ... میرم دنبالش ... بعدش دیگر بهانه ای نمیماند ....

و من هرروز آدامس میجوم ... حتی سرکلاس استاد با آن نگاه تیزش ... و میدانم ته چشمانش دو دو میزند تا بکوبد توی دهنم.... ولی من برای همین هم توجیه دارم ... نه ... زرورق ....

به جان خودم دیوانه نیستم ... حتی یک بار هم قرص نخوردم ... خورده باشم هم یادم نیست

اصلا دیوانه باشم هم یادم نمی آید ...

گناهم دیوانگی نیست... نه ...دیوانگی اصلا گناه نیست ... پوسته ی خالی گناه ست و ...

ولی ببین ... من خودم را گول زدم ... و همه را ...

نمیدانم گول خوردید یا نه ولی خودم بدجوری گول خوردم!

و آخر هر آهنگ غصه میخورم... 

باید بین هر دوتا آهنگ قرن ها سکوت باشد ...

ولی من همیشه آهنگ را از اول پلی میکنم ...

ولی آخر آخرش هم میدانم گناهکارم ... دوباره توی گوشم فریادش نزنید ...

برای صدمین بار آهنگ را از اول گوش میدهم ...

و خودم میدانم... لازم نیست با چشم های منزجر، ناامید، کنجکاو، متعجب وهر کوفت و زهرماری نگاهم کنید...


نیست ...

2

نمی دونم چجوریه ولی میشنومشون ... تک تک نت ها رو میتونم بشنم

و پستی و بلندیشونو ... جدا از هم ... و تو مغزم میشه یه سمفونی از نت ها و موج هایی که سینوسی و کسینوسی میپرخن ...

دقیقا مثل اعتیاد میمونه ... یه جور حس که میخوای بیشتر بشنوی ... بیشتر مغزت رو جا به جا کنه ... بیشتر و بیشتر

تو موقعیتی که تحمل یه سری مسائل سخته کم خرج ترین راه حله ...

مثل یه تکیه گاه بعد از یه پیاده روی طولانیه ... یه تخت بعد از رانندگی تو گرما و نور مستقیم آفتاب توی مغزت ...

مثل یه مایع خنکه که توی رگ هات جاری بشه ... یعنی اصلا همینه ...

و من این وسط یه معتاد واقعیم که تو هر شرایطی فقط هندزفیری توی گوشمه ...

شاید مسکن باشه ... برای دورشدن از چیزایی که میدونی تغییرنمیکنن ... چیزایی که باید صبرکنی تا یه روز تموم بشن ...


+ خیلی وقته ننوشتم ... احساس خشکی شدیدی رو تو دستام و مغزم احساس میکنم ... درست مثل زمانی که استاد تو چشمام نگاه میکنه و کلمات "انگار چرت و پرت بهم بافتی" رو تحویلم میده ...

مثل یک آهنگ در حال رقص دور یک آتش در یک غار دور افتاده

هیچ چیز مثل چرخیدن موسیقی دور سرم و پراکنده شدنش تو هوا منو از خود بی خود نمیکنه ...

مثل یه رقص منسوخ شده توی یه غار نقاشی شده ی صد هزار ساله ... با اینکه تاریکه ... چشمات جایی رو نمی بینن ولی رنگ ها تو هوا پخش میشن و دورت میچرخن ... باهات می رقصن

بدون هیچ رابطی میشه به اون مرحله ای رسید که درهم آمیخته بشی ...حل بشی و گم بشی بین نت ها و فراز و نشیب های یک ریتم مست کننده ...

و پرواز رقص گون دور یک آتش قرمز و نارنجی و گاهی بنفش داشتن ... اوج موسیقی و ندانستن و سوختن ... و سوختن و سوختن با بنفش و نارنجی آتشی که دیگرسوزاننده نیست ...


+ آی آدم ها - سهیل نفیسی