Draw Your Swords

Let's Not F*** Around

Draw Your Swords

Let's Not F*** Around

یک تپه منتهی به شهر

یه روز برفی ... دستامو تو جیبام میکنم ... نمیتونم خودمو ببینم ولی مطمئنم نوک دماغم قرمزه ... صرفا حس بادیگارد بودن میکنم واسه مثلا دوستی که با دوست پسرش قرار داره

...

میخواد اعتراف کنه؟! نمیدونم ... به نظر اعتراف میاد ولی خب متاسفم ... نه تو و نه زمان ... هیچ کدوم درست نیستین

...

ناباورم... فقط میخوام برم جایی که کسی نباشه و پیداش میکنم

تا آخر دنیا گریه میکنم و اشکامو همونجا خشک میکنم ... تمومشو تموم میکنم

...

دوباره همونجام... این دفعه فقط میخوام از صدای باد لذت ببرم و آهنگ گوش کنم

...

با یکی دیگه اومدم... بازم آهنگ گوش میدم ... سعی میکنم خونمون رو از اونجا پیدا کنم ... اونا ... اوناهاشش

...

اومدم هوا بخورم ... ابرا رو دوست دارم

...

(نمیتونم سیگار بکشم ... نمیخوام سیگار بکشم ... نه دروغه میخوام اینجا هم امتحانش کنم)

...

باید تو و تو رو بیارم اینجا... مطمئنم خوشتون میاد

...

زمین مصنوعی فوتبال اونم اینجا مسخره ترین ایده ای بوده که میتونسته به ذهنشون برسه...

...

عاشقا باید اینجا رو دوست داشته باشن ... کلیشه ای ترین مکان برای زر زرای عاشقانه و ناله های فراق و وات اور... منم یه روز جزوشون بودم، نه؟!

...

آخرش که چی؟  چی میشه آخرش؟ چه بلایی سر اینجا با تمام خاطراتش میاد؟

+ میشه بایه سقوط تکمیلش کرد!

نظرات 1 + ارسال نظر
مهزاد چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 00:15

بادی گارد کی ای؟

یه بنده خدایی همون ترم اول دوست پسر پیدا کرد، بادیگارد همون!:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد